روح بخاري در مسئله نفس و بدن از ديدگاه ملاصدرا(2)
روح بخاري در مسئله نفس و بدن از ديدگاه ملاصدرا(2)
کارکرد روح بخاري
اما در مورد اينکه ابزار اين روح بخاري در بدن چيست، بايد گفت که: مهم ترين چيزي که در خدمت روح بخاري به سر مي برد، قلب است. روح بخاري که همان روح حيواني مي باشد منشأ حيات و حس و حرکت است، در تمام حيوانات هست، و ساري در همه ي اعضاي بدن است. در اين حال است که روح بخاري، مرکب نفس است؛ يعني فرمان هاي نفس را در بدن اعمال مي کند، نفسي که منشأ ادراکات کليه و تعقلات بوده و ذاتا مجرد است. به اين ترتيب، روح حيواني واسطه ميان قلب و نفس ناطقه است؛ نقش بسيار مهم ديگري که دارد اين است که در مرحله ي تعلق نفس به بدن، واسطه در تعلق نفس ناطقه به بدن است؛ (2) زيرا نفس ناطقه موجودي مجرد است و نمي تواند به طور مستقيم با جسم ارتباط برقرار کند.
از آنجا که روح بخاري لطيف ترين اجسام است، به گونه اي است که گويي بزرخ بين مجرد و مادي است و آن از امتزاج لطايف ارکان اربعه ي بعضي با بعضي ديگر حاصل مي شود. و مراد از لطايف ارکان اربعه، اخلاط اربعه ي دم، صفرا، بلغم، و سوداست. از آنجا که روح بخاري اولين رابط نفس است، هرچه اعتدال روح بخاري بيشتر و بهتر باشد، آثار نفس قوي تر و نوراني تر است. (3) در مقابل، هر چه اعتدال روح بخاري کمتر باشد، آثار نفس در بدن ضعيف تر است؛ زيرا اين اعتدال مزاج باعث مي شود تا روح از جسمانيات فاصله ي بيشتري گرفته و محدوديت هاي مادي دامن گير آن نباشد و همين امر باعث مي شود رابطه به نحو بهتري برقرار شود و طبعا وقتي نوع رابطه بين جسم و نفس قوي تر بود، اثر گذاري نفس در بدن بيشتر و بهتر مي شود و افعال نفس به نحو قوي تري در بدن محقق مي شود. تمامي اين مباحث بر اين اساس است که ما موجودي به نام روح بخاري را ثابت شده بدانيم. بعد از اثبات اصل وجود اين چنين موجودي، ملاصدرا از آن در تبيين رابطه ي نفس و بدن بسيار سود مي برد. براي کشف ميزان اثرگذاري اثبات چنين روحي در تبيين مسئله ي نفس و بدن به عنوان يک نظريه ي فلسفي، روند بررسي اين مسئله در آثار ملاصدرا ضروري است؛ زيرا روند بررسي مسئله ي نفس و بدن در آثار ملاصدرا ميزان دخالت هر عنصر و مقدمه اي را در تبيين اين رابطه مشخص مي کند. البته، بررسي کلي روند تحليل رابطه ي نفس و بدن در نظام صداريي احتياج به مجال بيشتري دارد و تحليل پيش رو از اين مسئله، صرفاً اشاره اي به روند اصل آن بحث است.
ماهيت نفس و بدن
ماهيت نفس
کمال اول در مقابل کمال ثاني است. بنابراين، کمال اول کمالي است که نوعيت نوع با آن تکميل مي شود که همان صورت نوعيه است. جسم طبيعي در مقابل جسم صناعي است که ساخته ي دست بشر است. قيد آلي نيز به اين معناست که افعال خود را به توسط ابزار و يا قوا انجام دهد. (5) ملاصدرا معتقد است: حقيقت نفس، يک حقيقت تعلقي و اضافي است؛ بنابراين اصلا نمي توان به او نگاهي مستقل و بدون ارتباط با بدن داشت. همچنين، نمي توان گفت که جنبه ي تعلقي نفس يک چيز و حيثيت ذات نفس چيز ديگري است (برخلاف امثال / ابن سينا و شيخ اشراق)؛ بلکه حقيقت نفس، حقيقتي تعلقي مي باشد. (6) در اولين مرحله به نظر مي رسد که با تعريف نفس، ماهيت روشني از نفس نزد ملاصدرا براي ما آشکار شده است؛ اما اگر کمي به ديگر تعاريف نفس نيز نگاهي داشته باشيم، متوجه اين مطلب خواهيم شد که اين تعريفي که ملاصدرا آن را ارائه کرده است تعريفي نيست که وي مبدع آن باشد، بلکه اين تعريف عينا در کلام ابن سينا (7) و با اندکي تفاوت در عبارات ارسطو (8) و تابعان وي يافت مي شود. اما آيا به راستي با اين تعريف مي توان به ماهيت نفس نزد ملاصدرا پي برد؟ جواب خير است؛ زيرا گرچه ملاصدرا با افزدون توضيحي (که همان نگاه به نفس با توجه به ارتباط با بدن و عدم قبول ذاتي متمايز براي نفس بود)، تعريف خويش را از باقي فلاسفه متمايز ساخت، اما به صرف اين نکته نيز نمي توان تصويري از ماهيت نفس از نظر ملاصدرا به دست آورد. اما سؤال اساسي اينجاست که از کجا مي توان تصوير روشني از ماهيت نفس نزد ملاصدرا به دست آورد؟
ماهيت بدن
«اعلم أن البدن المحسوس أمر مرکب من جواهر متعدده ظهرت من اجتماعها الأبعاد الثلاثه مع طبيعه لها أعراض لازمه أو مفارقه.» (9)
اما با توجه به شواهد موجود، نمي توان گفت که او اين تعريف را براي بدن به صورت مطلق نيز قبول دارد؛ زيرا اولا در ابتداي تعريف مذکور گفته که «بدن محسوس» چنين و چنان است، و نگفته که «بدن» چنين و چنان است، و ثانيا وي با توجه به اينکه مي گويد: «البدن بما هو بدن مشروط بتعلق النفس» (10) و همچنين مي گويد: «ألا تري أن البدن الشخصي للانسان في هذا العالم باق من أول عمره الي آخره بشخصه لکن لا من حيث مادته لأنها أبدا في التحول و الانتقال و التبدل و الزوال - بل من حيث صورته النفسانيه التي بها تحفظ هويته و وجوه و تشخصه»، (11) نمي تواند قائل شود که اين «بدن محسوس» همان «بدن» است؛ زيرا آنچنان که در اين عبارات مشاهده کرديم، اگر تعريف ملاصدرا از بدن محسوس را به عنوان تعريف بدن قرار دهيم، بايد بگوييم وي دچار تناقض شده است. وي نمي تواند قائل شود که بدن امري مرکب از جواهر متعدد است و در عين حال قائل باشد که در صورتي بدن عنوان بدن مي گيرد که نفس به آن تعلق گرفته باشد و يا اينکه بدن انسان از ابتدا تا به انتهاي عمر بشخصه باقي است؛ زيرا ابن بدن محسوس که خصوصيتش اين است که جوهري مرکب از جواهر متعدد است، بعد از مرگ هم باقي مي ماند (ولي طبق نظر ملاصدرا، بر اين جسم باقي مانده، بعد از جدايي نفس از آن، عنوان بدن صدق نمي کند.) همچنين، اين بدن محسوس از ابتدا تا انتهاي عمر چندين بار عوض مي شود؛ بنابراين نمي تواند آنچنان که در عبارت بالا آورده شد، بگويد که بدن انسان از ابتدا تا به انتهاي عمر باقي مي ماند؛ زيرا آنچه باقي مي ماند اين بدن محسوس است که در طول عمر شخص به صورت و به ماده اش باقي نمي ماند. بنابراين، بدن نزد ملاصدرا امري وراي اين بدن محسوس است که بدن محسوس جزئي از آن است.
واسطه ميان نفس و بدن
پينوشتها:
* کارشناس ارشد فلسفه، دانشگاه قم.
1. همو، الحکمه المتعاليه، ج 8، ص 251.
2. سيد جعفر سجادي، فرهنگ اصطلاحات فلسفي ملاصدرا. ص 247.
3. ملاهادي سبزواري، شرح المنظومه، تصحيح و تعليق حسن حسن زاده آملي، ج 5، ص 103.
4. ملاصدرا، الحکمه المتعاليه، ج 8، ص 17.
5. همان، ص 14 - 17.
6. همان، ص 11.
7. ابن سينا، النفس من کتاب الشفاء، تحقيق و تصحيح حسن حسن زاده آملي، ص 22.
8. ارسطو، ترجمه و تحشيه درباره ي نفس، ع . م . د، ص 90 - 91.
9. ملاصدرا، الشواهد الربوبيه، تصحيح و تعليق سيد جلال الدين آشتياني، ص 285.
10. همو، الحکمه المتعاليه، ج 8، ص 382.
11. همان، ج 9، ص 32.
منبع: ماهنامه علمي- ترويجي در زمينه علوم انساني معرفت شماره 155
منبع: ماهنامه علمي- ترويجي در زمينه علوم انساني معرفت شماره 155
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}